عرش را منتظر خویش دگر نگذارم
فرش را خسته و پیوسته قدم بردارم
آن چنان قوت زانوی مرا زهر گرفت
که شده روز، چنان شام، به چشم تارم
عرق سرد به پیشانی گرمم بنشست
یاد سجاد کنم با بدن تب دارم
زهر از تشنه لبی حال مرا کرد عوض
یا حسین! از جگر سوخته، آتش بارم
تازه لرزیدن زانوی تو را دانستم
یا حسین! درد غریبی تو شد افطارم
شهر انگار که اطراف سرم می چرخد
مادرا درد و غم کوچه دهد آزارم
یا علی! وای که عمامه ام از سر افتاد
قوتی نیست که آن را به سرم بگذارم
مثل پیغمبر اعظم ز بیانم جان رفت
قلم و لوح بیارید که بی گفتارم
بس در این حجره ی در بسته به خود می پیچم
خسته شد جانم و پیچید به هم طومارم
باقی عمر مرا از نفسم بشمارید
عمر کوتاه من و دردسر بسیارم
نعل تازه به سم مرکب مامون بزنید
که من از پیکر صد چاک، خجالت دارم
تازیانه بزنید از همه سو بر بدنم
زائر زینب کبراست دل خونبارم
من از این حجره ی در بسته رها می گردم
که تمام است در این لحظه تمام کارم
ای مقیم حرم پاک پیمبر پسرم
زائر روی پدر باش که جان بسپارم
شاعر:محمود زولیده
- سه شنبه
- 17
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 17:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه