من كه دائم پای خود دل را به دریا می زنم
پیش تو پایش بیفتد قید خود را می زنم
كعبه ای در سینه ام دارم كه زایشگاه توست
از شكاف كعبه گاهی پرده بالا می زنم
این غبار روی لبهام از فراق بوسه نیست
در خیالم بوسه بر پای تو مولا می زنم
از در مسجد به جرم كفر هم بیرون شوم
در ركوعت می رسم خود را گدا جا می زنم
اینكه روزی با تو می سنجند اعمال مرا
سخت می ترساندم لبخند اما میزنم
من زنی را می شناسم در قیامت بگذریم
حرفهایی هست كه روز مبادا می زنم
شاعر:کاظم بهمنی
- پنج شنبه
- 19
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 13:22
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه