• پنج شنبه 30 فروردین 03


شعر مدح امام عسگری(پيوسته خيزد از نفسم روح پروري)

3287
1

  اي به فلک کرده ملک پروري
زهره و شمس و قمرت مشتري
يازدهم اختر برج هدي
يوسف زهرا حسن العسکري
هم به سر دست، زمام فلک
هم به کف پات سر سروري
خوانده رسولت حَسن اهل بيت
داده خدايت به همه برتري
عسکر تو در همه ارض و سما
جن و ملک آدم و حور و پري
هم به رضا حجت هشتم، پسر
هم پدر حجت ثاني عشر
کعبه ي اهل نظري يا حسن
آينه ي دادگري يا حسن
نخل اميد رضوي را ثمر
يا که جواد دگري يا حسن
يک حسني و سه محمد جمال
چار علي را پسري يا حسن
با همه کس مونسي و همدمي
از همگان خوبتري يا حسن
هم ثمر ده شجر طيبه
هم صدف يک گهري يا حسن
نام حسن گشته برازنده ات
شاهدم اين حُسن فروزنده ات
ذکر تو تسبيح و مناجات ما
سامره ات قبله ي حاجات ما
چشم خدا! گر تو اشارت کني
باز شود قفل مهمات ما
مِهر تو در سينه ي افروخته
مُهر تو در نامه ي طاعات ما
کوري دشمن به دو دنيا بود
دوستي ات فخر و مباهات ما
بي تو بهشت است جحيم همه
با تو قبول است عبادات ما
آينه ي دل ز تو شد منجلي
ابا محمد حسن بن علي
اي دو جهان جان و تنت را فدا
نطق و بيان و سخن ات را فدا
ريخته از لعل لبت درّ وحي
گوهر درج دهنت را فدا
آينه در آينه در آينه
روي حَسن در حَسنت را فدا
معجز گفتار و نفوذ کلام
منطق دشمن شکن ات را فدا
حُسن تو چون باغ گل ياسمن
باغ گل ياسمن ات را فدا
يوسف تبعيدي تحت نظر
ماه جمالت همه جا جلوه گر
مدح تو جان بخش ترين زمزمه
مهر تو روشنگر قلب همه
يا حسن بن علي ابن الجواد
جان رضا نور دل فاطمه
رفتارت رفتار انبياء
گفتارت آيات محکمه
اجدادت ارکان نه سپهر
فرزندت گردون را قائمه
طوبي عمه ي تو را پاي بوس
حورا نرجس تو را خادمه
در حدم قدس تو افلاکيان
گشته ثناخوان تو با خاکيان
اي دل هر شيعه محيط غمت
دست عنايت به سر عالمت
شاهد غمهاي فراوان تو
قبر غريب تو و عمر کمت
از چه جوانمرگ شدي اي که بود
زنده دو صد جان مسيح از دمت
مهدي موعود تو در کودکي
اشک عزا ريخته در ماتمت
کوه و در و دشت عزا خانه اش
مانده به رخ اشک غريبانه اش
مهدي تو داشت بسي آرزو
تا که تو گلبوسه بگيري از او
اشک غريبي اش روان از دو چشم
بغض يتيمي اش نهان در گلو
ناله کشيد از جگر سوخته
ريخت به رخسار تو آب وضو
اشک فشان گريه کنان نا اميد
داد گل روي تو را شستشو
بعد تو اي حجت پروردگار
مهدي تو با که کند گفتگو
روح تو از تن چو به پرواز شد
غربت مهدي تو آغاز شد
اي شرر داغ تو بس جانگداز
چشم خدا بين بنما باز، باز
عمر تو کوتاه چو يک برگ گل
غصه ي غمهاي فزونت دراز
کودک شش ساله ي تو آمده
تا به تن پاک تو خواند نماز
خيز و بکش ناز از آن نازنين
کز غم تو خم شده آن سرو ناز
يوسف دور از وطن فاطمه
لاله ي تبعيدي باغ حجاز
لرزه بر اندام تو افتاده بود
خصم چه زهريت مگر داده بود
اي شده روزت ز غم و غصه شام
ريخته اشک از غم بابا مدام
حجت معبود سلام عليک
مهدي موعود سلام عليک
سوخت شرار غمت آخر جگر
ريخت فلک زهر فراغت به جام
گاه کني گريه به جدت حسين
گه ز غم مادر والا مقام
اشک فشان تو بود فاطمه
چشم به راه تو بود هر امام
منتظران تو همه عالمند
سوخته با زمزمه ي «ميثمند
شاعر:غلامرضا سازگار

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران