• شنبه 15 اردیبهشت 03


شعر مدح حضرت زینب(حال و هوای کربلا در حال من پیدا بود)

3155

حال و هوای کربلا در حال من پیدا بود
هر کس حسینی می شود با نام من شیدا شود
من زینبم دخت علی آئینه زهرا منم
پیغمبر پیغمبران مجموعه ی غمها منم
من چشم خود وا کرده ام از ابتدا سوی بلا
از بهر اهل دل رسد از نام من بوی بلا
گرچه نیم از چهارده معصوم امّا اطهرم
از بعد آنان از همه پیمغبران هم برترم
شاگرد درس عصمت زهرای اطهر بوده ام     
آئینه جمع فضائل بهر حیدر بود ه ام
داغ پیمبر دید ه ام و از داغ او دلخون شدم
همراه اشک مادرم گریان شدم محزون شدم
دیدم تنش روی زمین مانده است و امت غافلند
تا اینکه غصب حق کنند از پیروان با طلند
دیدم به سمت اهل نار افتاده هیزمهای کین
دیدم زبانه می کشد آتش به روی باب دین
همراه مادر بود ه ام با او در آتش آمدم
از بهر حفظ مادرم خود را به آتش می زدم
مادر برای حفظ دین می سوخت بین شعله ها
درس فداکاری به من آموخت بین شعله ها
با چشم خود دیدم چسان فضه مددکاری نمود
یک دُرِ خون آلود ه را از زیر دست و پا ربود
دیدم که مادر پشت در افتاده پر پر می زند
گر چه میان خون بود فریاد حیدر می زند
ا صورت نیلی شده با پهلویِ غرقه  بخون
با سینه ای زخمی شده از باب خانه زد برون
دامان بابا را گرفت اما  عدو نامرد بود
سنگینی تیغ و غلاف از دست او طاقت ربود
دستش ز کار افتد وشد در کوچه ها نقش زمین
از این زمین خوردن شده حیدر امیرالمومنین
خلّوُ ابْنُ عمّی ناله اش در لحظه ای دشوار بود
تنها در آنجا مادرم با حیدر کرار بود
گفتا اگر نفرین کنم بر پا قیامت می شود
جانم فدای ماندن امر امامت می شود
بابای من پیغام داد ای دخت طاها صبر کن
جان علی نفرین مکن با ظلم اعدا صبر کن
آری دو صد کرب و بلا من در مدینه دیده ام
من ریشه ی هر زخم را در زخم سینه دیده ا م
در کوفه رفتم صورتی غرقاب خون شد قاتلم
دیدم سر بشکسته ی بابا و پر خون شد دلم
دیدم که او را مثل مادر نیمه ی شب می برند
ولای عالم را غریب از پیش زینب می برند
از بعد او دیدم حسن رزمش شده زخم زبان
نی از عدو محنت کشید او زخم دید از شیعیان
در خانه اش ایمن نبود بیرون خانه جا نداشت
یک پا رکاب و همنفس سوگند بر زهرا نداشت
گر چه دلش از کودکی پر آتش و صد پاره بود
اما چه گویم زهر کین چه با گل زهرا نمود
گفت  بیا ای خواهرم طشتی بیاور در برم
پاره جگرها را ببین اینهاست نذر مادرم
با لخته های خون او من انس دارم ای خدا
از غصه تشییع او من بیقرارم ای خدا
عباس آن روح ادب با من نگفت آخر چه شد
با من نگفت از تیر کین تابوت با پیکر چه شد
من در تمام درد ها بسیار کردم شور و شین
اما دلم خوش بود دارم دلبری مثل حسین
این دل خوشی را عاقبت دست خدا از من گرفت
دارو ندارو هستییم را کربلا از من گرفت
بعد علی اکبر که شد صد پاره جسم اطهرش
دیدم به زیر سم اسب افتاده قاسم پیکرش
دیدم علمدار حسین مشکش تهی از آب شد
تا تیر بر چشمش نشست چشم فلک بی تاب شد
دیدم علم  افتاده و بشکسته پشت دلبرم
دیدم پس از سقا شده غارت تمامی حرم
دیدم سه شعبه تیر را اندر کمان حرمله
دیدم گلوی کودکی گشته نشان حرمله
من در وداع آخرین دادم به دست دلبرم
پیراهن کهنه که بود از دستباف مادرم
لبهای او خشکیده و پیشانی اش بشکسته بود
در قتلگاه دیدم عدو بر سینه اش بنشسته بود
دیدم اشاره می کند برگرد زینب در حرم
جان می دهی گر بنگری در پنجه ای موی سرم
من از حرم تا قتلگاه سعی و صفایی کرده ام
بعد از حسین در کربلا بالله خدایی کرده ام
شام غریبان دیده ام بازار کوفه دیده ام
از دیدن راس حسین برنیزه ها رنجید هام
آنچه مرا بی صبر کرد بزم شراب شام بود
آنجا که باشد مقتلم کنج خراب شام بود
شاعر:جواد حیدری

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 16:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران