حضرت حبیب
مشتاق تو بودم، چه به پیری، چه جوانی
این روی به خون شسته و این قدّ کمانی
زخم تن و خون سر و پیشانی مجروح
هستند به میدان وصالم سه نشانی
بگشوده دهان، زخم تنم، تا که بگوید
عشق است، فقط عشق حقیقی، نه زبانی
دامان تو از کف ندهم، گر چه دو صد بار
گیرد ز بدن جان مرا دشمن جانی
در کوفه که پیغام تو را دیدم و خواندم
تا کرب و بلا داشتهام، اشکْفشانی
صد شکر، که شد سرخ ز خون موی سفیدم
امروز حبیبت کند احساس جوانی
والله بهار است، بهار است، بهار است
باغی که شود در ره محبوب، خزانی
در هر نگهم کرب و بلا بود، مجسّم
هر چند برون آمدم از کوفه نهانی
سوگند به خون من و خون شهدایت
فانی نشود هر که شود بهر تو فانی
«میثم» همه جا پر شده از شور حسینی
این شور، جهانی است، جهانی است، جهانی
غلامرضا سازگار
- سه شنبه
- 16
- آذر
- 1389
- ساعت
- 11:47
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه