حضرت قاسم
ای عارضت، خرمتر از برگ گل یاس
وی بر لب خشک تو گریان، چشم عبّاس
داماد بزم خون، به دشت کربلایی
هم مصطفا، هم مرتضا، هم مجتبایی
داری در آغوش عمو، بوی حسن را
حُسن حَسن، خُلق حَسن، خوی حَسن را
کوثر، گریبانْچاکِ اشک دیدۀ تو
روح مسیحا، در لب خشکیدۀ تو
قربانی من! رو به قربانگاه بردی
جان عمو را با خودت همراه بردی
اکنون که جانت را به جانان، وقف، کردم
بگذار تا جای حسن دورت بگردم
زلفت کمند و نیزه قد، مژگان شده تیر
جسمت، زرۀ قلبت سپر، ابروت شمشیر
آهسته بگذر، از برم ای ماهپاره
تا بنگرم بر قدّ و بالایت دوباره
سخت است کز لعل لبت شرمنده باشم
توکشتۀ من باشی و من زنده باشم
از خیمه تا مقتل شتابان میروی سخت
در حجلۀ خون میروی یا حجلۀ بخت
از بسکه از شوق شهادت، شاد گشتی
حس میکنی در کربلا داماد گشتی
غلامرضا سازگار
- پنج شنبه
- 18
- آذر
- 1389
- ساعت
- 3:49
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
عبدالرضا ثامن