صدف چشم من از داغ تو گوهر بار است
چه كنم؟! كار علي بيتو به عالم، زار است!
اشتياق تو مرا ميكشد از خانه برون
ورنه از خانه برون آمدنم، دشوار است!
موقع آمد و شد، فاطمه جان! ميبينم
ديده زينب تو مات در و ديوار است!
به گواهيّ شب و، زمزمه مرغ سحر
اهل يثرب همه خوابند و، علي بيدار است
روز در خانه، پرستار حسين و حسَنم
كمكم كن! كه نگهداريشان دشوار است!
ياد آن روز كه با زينب تو ميگفتم:
دخترم! گريه مكن! مادرتان بيمار است!
چاه داند كه به من، عمر چسان ميگذرد
قصّه، كوتاه كنم ورنه سخن بسيار است
شاعر : مرحوم ژولیده
- سه شنبه
- 1
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 8:32
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه