هر دم رسيد تا سر بابا مقابلش
مي ريخت لاله لاله غم از عرش محملش
هر دم رسيد تا سر بابا مقابلش
چشمان نيمه جان و غريبش گواه بود
در آتش فراق پدر سوخت حاصلش
هر لحظه در تلاطم طوفان طعنه ها
چشمان غرق خون عمو بود ساحلش
چشمش براي ديدن بابا رمق نداشت
از بس که شد محبت اين قوم شاملش
از لطف دست سنگي يک شهر حرمله
کم کم شبيه فاطمه ميشد شمايلش
روي کبود و موي سپيد ارث مادري است
وقتي سرشته از غم زهرا شده گلش
جانش رسيد بر لبش از دست خيزران
آخر چه کرد طعنة آن چوب با دلش
از نحوة شهادت او عمه هم شکست
تا ديد داغ تشت طلا بوده قاتلش
او هرگز از کبودي بال و پرش نگفت
غساله گفت يک سر مو از فضائلش!
دستان کوچکش که ضريح اجابت است
دل بسته بر کرامت او چشم سائلش
شاعر : يوسف رحيمي
- جمعه
- 19
- آذر
- 1389
- ساعت
- 11:49
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
حسین شادمند
یکی از شعرامو براتون مینویسم
نفسای آخر عمر
بجای ناله و گریه
بخونید بالا سر من
روضه ی خانوم رقیه (ع)
دوست دارم بالا سر من
سفره ی بی بی بزارید
اشک چشماتون این بار
روی صورتم ببارید
آخه من غلام سیاشم عمریه مست نگاشم
همه ی عالم بدونند خاک پای نوکراشم
چی می شد جای شما من
کربلا کتک می خوردم
چی می شد روزی هزار بار
برای شما می مردم
سینم و سپر می کردم
زیر ضرب تازیونه
الهی که هیچ یتیمی
زیر دست و پا نمونه
»»»»»» دریافت سبک جمعه 3 دی 1389ساعت : 22:27