به لطف خود خدا یا نائلم کن
و گر نا قابلـم من ، قابلم کن
گناه و جرم بی اندازه دارم
به بخشش آنچه شایدشاملم کن
همه سر تا به پا غرق نیازم
به استغنا الــــها قائـلم کن
نجات ازجهل وازگمراهی ام ده
فزون از فضل حتّی حاصلم کن
شکسته زورقی مانم به دریا
روان سالم به سوی ساحلم کن
بدون تکیه جسمی نیست برجا؟
بلندا دست قــدرت ، حایلم کن
جهان ماپراست ازخوب و از بد
خدا وندا به خوبی مایلم کن
همیشه حق و باطل روشنم نیست
محقِّق بین حق و باطلم کن
رها از وصل و هجر این و آنم
به خوبان دو عالم واصـلم کن
به عقل خود همه دارند دعوی
الـها ، گفت ( بیکی) عاقلم کن
شاعر : اکبر علی بیکی
- یکشنبه
- 28
- آذر
- 1389
- ساعت
- 21:33
- نوشته شده توسط
- سعید رضایی
ارسال دیدگاه