كاش اين قبر تو گم باشد و پيدا نشود
اگرم شد سر نبش قبر بلوا نشود
از تو گهواره اي مانده ببرندش غارت
ولي اي كاش سر راس تو دعوا نشود
گفته بودم بنشيني به سر تيغ پسر
كه به سرنيزه سر كوچك تو جا نشود
شود آيا كه با ديدن تو بر ني ها
بيش از اين قامت خم گشته ي من تا نشود ؟
من هنوز از نگه حرمله ها مي ترسم
كاش ديگر كسي مشغول تماشا نشود
لب به گريه نكني باز اگر مي خواهي
بوسه ي چوب به لبهاي تو پيدا نشود
گر چه خاليست علي جاي تو در آغوشم
ولي بهتر كه زآغوشه ي زهرا نشود
غارت اينجا نه فقط درهم و دينار و زر است
كاش اين سوخته معجر زسرم وا نشود
شاعر:یاسر مسافر
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:56
- نوشته شده توسط
- یحیی
هوای رحمت