دست عاقل ز در میکده ات کوتاه است
ز رموزش دل دیوانه فقط آگاه است
مادرت ام بنین نذر حسینت کرده
سرنوشت تو گره خورده به ثارالله است
قمرت خوانده عرب لیک نمی دانسته
شمس هم سائل نورانیت این ماه است
طی صد مرحله بی همرهی خضر کنم
تا مرا رایت عباس حوالت گاه است
مکتبت زینبی و دین تو ثاراللهی
اشهدش ناله و قد قامت آن با آه است
عنصر غالبه ی خلقت تو احساس است
آخرین ذکر سلام همه یا عباس است
مذهبت عشق حسین است و کلامت عشق است
نفست عشق، دمت عشق، کلامت عشق است
تا ابد خلقت تو راز مگو خواهد ماند
خاک در طینت تو نیست تمامت عشق است
آب شد آب ز شرمندگی لب هایت
آن چه معنا شده با خشکی کامت عشق است
در ازل پرتو حسن تو تجلی کرده
آن چه آن روز سند خورده به نامت عشق است
در نمازت خم ابروی خدا را دیدی
دلبر ایزدی و ذکر مدامت عشق است
بر جبین تو نوشته است«انا عبدالزهرا»
آن چه وامانده به توصیف قیامت عشق است
پسر فاطمه و فخر علی می باشی
همه مست تو که بین المللی می باشی
همه ی سوته دلان سائل لطف و کرمت
کهکشان ادبی کعبه ی دل ها حرمت
مومنون آمده در وصف تو و ایمانت
صابرون آمده در شان ثبات قدمت
قسم حق شده با روی تو با والقمرش
رایت عرش خدا بوده و باشد علمت
قال حق: "حبّ علی جَنّة" و انت جَنّة
ذوالفقار علوی در کف دست قلمت
ناله اِنکَسر ظهری آن شاه شهید
کوه صبر است که خم شد ز مصیبات غمت
گفت زینب که اخا کاش شود چشمم کور
که چنین پاره بدن غرق به خون ننگرمت
ساقی بی مثلی معنی عشق ازلی
آخر معرفتی حضرت عباس علی
نور می گیرد از آن چره ی زیبا خورشید
محو و حیران شده هر کس که رخ ماهت دید
داده در دست تو ایزد علمش را زیرا
"آسمان بار امانت نتوانست کشید"
شیوه ی چشم شما خانه خرابم کرده
هر که شد اهل غمت، دل ز غم غیر برید
تا ابد ریزه خور خوان توام ای سقا
که ندارم به دو عالم به کسی چشم امید
قبله ی مشترک جمله ی ادیان و فِرق
نیست جز مرقد زیبای ابالفضل رشید
فیض روح القدسی در تو تجلی کرده
که چنین باب حوائج شده ای شاه شهید
قطره ی اشک خداوند جلی گر دل شد
قطره ی اشک علی شیر و ابوفاضل شد
شاعر:محمد خضرایی
- شنبه
- 18
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 12:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه