من را همیشه خواندی و نشناختم تو را
از غصه ها رهاندی و نشناختم تو را
این بندهی اسیر معاصی و نفس را
از درگهت نراندی و نشناختم تو را
بی یاد تو گذشت همه عمر من ولی
با من همیشه ماندی و نشناختم تو را
بر خان رحمت و کرم و استجابتت
عمری مرا نشاندی و نشناختم تو را
شب های جمعه تو نمک اشک و روضه را
بر جان من چشاندی و نشناختم تو را
با رأفت و بزرگی و آقائیت مرا
تا کربلا رساندی و نشناختم تو را
شاعر : یوسف رحیمی
- چهارشنبه
- 19
- تیر
- 1392
- ساعت
- 5:59
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه