آه آه از دام غفلت که دو بالم را گرفت
فرصت پرواز تا اوج وصالم را گرفت
باز هم تکرار روز جمعه و دلواپسی
مثل یک بغضی شد و قال و مقالم را گرفت
کار دستم داد این چشم انتظاری های من
مو سفیدم کرد و سبزی نهالم را گرفت
آتش عصیان وجودم را گرفت و بعد از آن
شعله های سرکشش اشک زلالم را گرفت
مشکلم این است که دنبال دنیا می روم
حرص دنیا بیشتر مال و منالم را گرفت
پیروی از خواهش نفسی که امّاره بُوَد
فرصت رشد و رسیدن به کمالم را گرفت
گاه گاهی در فرازم گاه گاهی در نشیب
عاقبت افراط و تفریط اعتدالم را گرفت
چند روزی می شود که فکر آقا نیستم
غصّه های غربت دلدار حالم را گرفت
تا که گفتم «یا حسین» یک مادر قامت کمان
انتخابم کرد و زشتی جمالم را گرفت
شاعر : محمد فردوسی
- چهارشنبه
- 26
- تیر
- 1392
- ساعت
- 8:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد فردوسی
ارسال دیدگاه