(به سبک شهر بی کسی و غربت کوفه)
بابا ، سه سالمه ولی ببین چه پیرم خیلی وقته از این زمونه سیرم
امشب می خوام کنار تو بمیرم
دیگه ، تو رو رها نمی کنم بابایی حتی اگه نداری دست و پایی
بازم تو تو بهترین بابای مایی
مثل لبای خیزرونی ت دل رقیه خونِ خونه
می خوام که باتو پر بگیرم دیگه برام نیار بهونه
بابا حسین بابا حسین جان
******
دستام ، می لرزه و چشام تیره وتاره هوای چشم من ابر بهاره
داره برای تو دائم می باره
ای وای ، ماتم تو دل منو ربوده تموم پیکرم زخم و کبوده
کسی همدم دخترت نبوده
شامیا قلبمو شکستن باطعنه و زخم جسارت
کنار گهواره ی اصغر... گوشواره مو بردن به غارت
بابا حسین بابا حسین جان
******
بابا ، از بی قراری های دختر تو خیلی شکنجه دیده خواهر تو
امشب رسیده اینجا مادر تو
عمه ، با یه دل شکسته ، حال غمبار با ناله ها و گریه های بسیار
دیگه دارم می رم ، خدانگهدار
دیگه برای من نمونده شعله ی آهی که بنالَم
راهی شده مسافر تو عمه بیا و کن حلالم
بابا حسین بابا حسین جان
شاعر : اسماعیل شبرنگ
- چهارشنبه
- 3
- مهر
- 1392
- ساعت
- 5:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
اسماعیل شبرنگ
ارسال دیدگاه