تو را دادند از پیكان به جای شیر آب اصغر
عطش طی شد تلظی نه، تبسم كن بخواب اصغر
لبت خاموش بود اما گذشت از گنبد گردون
ز قطره قطرۀ خونت صدای آب اصغر
كه دیده گل شود بر روی دست باغبان پرپر
كه دیده خون مه ریزد به دوش آفتاب اصغر
تو خاموشی و من در نینوا چون نی نوا دارم
زند با نالۀ خود چنگ بر قلبم رباب اصغر
در این صحرا كه پُرگردیده از فریادِ بی پاسخ
تو با لبخند گفتی اشك بابا را جواب اصغر
شود از شیر، شیرین ؛ كام طفل شیر خوار اما
تو روی دست من از تیر گشتی كامیاب اصغر
اگر چه بر سر دستم شهید آخرین گشتی
تو از اول شدی بهر شهادت انتخاب اصغر
تو هم خون خدا، هم زادۀ خون خدا هستی
كه در آغوش ثارالله چشم خویش را بستی
به كف چون جان گرفتم تا كنم تقدیم جانانت
گلویت را سپر كن تا بگیرم پیش پیكانت
ذبیح من مبادا گوسفند از آسمان آید
مهیا شو كه سازم در منای دوست قربانت
تكلم كن، تكلم كن، بگو من آب می خواهم
تلظی كن، تلظی كن، فدای كام عطشانت
ز بی آبی نمانده در دو چشمت قطرۀ اشكی
كه تر گردد لب خشكیده ات از چشم گریانت
ز حجم تیر و حلق نازكت گردیده معلوم
كه خواهد شد جدا از تن سرِ چون ماه تابانت
نه ناله می زنی، نه اشك می ریزی
مزن آتش مرا این قدر با لب های خندانت
نگویی كس نشد همبازی ات برگرد گهواره
شرار تشنگی تا صبح، بازی كرد با جانت
به تیر دوست ای سر تا قدم عاشق؛ تبسم كن
بپر در دامن زهرا و با محسن تكلم كن
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 20
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:27
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه