نسیم تلخ پر از انکسار می آید
و ذوالجناح دگر بی سوار می آید
به باد رفته گمانم تمام هستی او
به سمت خیمه چه بی اختیار می آید
تمام فاجعه را با دو چشم خود دیده
که ناله می زند و بی قرار می آید
فقط نه کرب و بلا و مدینه و مشعر
صدای ناله ای از مستجار می آید
زنی که اول صبحی شبیه حیدر بود
غروب با قد خم هم کنار می آید
میان خیمه آتش گرفته غیر از غم
سراغ اهل حرم اضطرار می آید
غروب با خودش انگار غربت آورده
ز سمت خیمه صدای (فرار) می آید
یکی دوید، گمان می کنم سر آورده
چقدر با عجله، از شکار می آید؟
تمام لشگر ابلیس غرق شادی بود
از این به بعد چه بر روزگار می آید؟
شاعر : حسین ایزدی
- شنبه
- 25
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین ایزدی
ارسال دیدگاه