• جمعه 2 آذر 03


شعر عصر عاشورا -( در آن صحرا چو آتش شعله ور شد )

7524
6

در آن صحرا چو آتش شعله ور شد
دل زینب چو آتش پرشرر شد
میان آتش، آه آتشین داشت
زبانحال باخود این چنین داشت
اگر دردم یکی بودی چه بودی
اگر غم اندکی بودی چه بودی
گهی از درد مهجوری بنالم
گهی از فرقت و دوری بنالم
گهی از داغ عباس جوانم
 قرین ناله و آه و فغانم
گهی اندر فغان و شور و شینم
به فکر جسم عریان حسینم
گهی در فکر جمع کودکانم
گهی با شمر و خولی هم زبانم
فراق دوستان و جور دشمن
سراسر سهل و آسان است بر من
ولی یک غم مرا مشکل فتاده
کز آن غم آتشم در دل فتاده
از آن ترسم که آتش برفروزد
میان خیمه، بیمارم بسوزد
گهی با ناله رو سوی نجف داشت
شکایت ها به شاه لو کشف داشت
که ای حلاّل مشکل ها کجائی
ز حال زار ما غافل چرائی
تو آخر چاره بیچارگانی
پناه و یاور درماندگانی
دمی از کوفه رو درکربلا کن
 پرستاریّ ما بهر خداکن
بیا بابا که ما را هیچ کس نیست
 در این دشت بلا یک دادرس نیست
که ما در کربلا خوار و اسیریم
 به دست شمر کافر دستگیریم
سنان بر ما زند بر پشت و شانه
 گهی کعب سنان گه تازیانه
خموش ای «ذاکر» برگشته کوکب
مگو زین بیشتر از حال زینب

 

شاعر : عباس حسینی جوهری

  • شنبه
  • 25
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 6:6
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران