• دوشنبه 3 دی 03


شعر ظهر و عصر عاشورا -( از عطش لب روي لب مي‌زد و پرپر مي‌زد )

3296
7

از عطش لب روي لب مي‌زد و پرپر مي‌زد
تير هم بوسه به دندان مطهّر مي‌زد
در قفس بود و دگر قدرت پرواز نداشت
سنگ از هر طرفي دور تنش پر مي‌زد
تا كه شمشير به كتف و سر و بازو مي‌خورد
مادري ،‌دستِ شكسته شده ،‌ بر سر مي‌زد
خواهرش از روي تل داشت تماشا مي‌كرد:
چه كسي نيزه به پهلوي برادر مي‌زد؟
نفَسش تا ببُرَد تير سه شعبه كم بود
تير مي‌آمد و بر گوديِ حنجر مي‌زد
كار را تا كه كند يكسره ، قاتل آمد...
خنده بر لب...كه خودش ضربه‌ي آخر مي‌زد
پنجه در بين محاسن زده و خنجر را
داشت بر نقطه‌ي گلبوسه‌ي خواهر مي‌زد
تا كه فهميد ، زني ((واي بُنَيَّ)) مي‌گفت
با لگد بر پسرش بدتر و بدتر مي‌زد

شاعر : علی صالحی

  • یکشنبه
  • 26
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 6:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران