منکه مظلومترین رهبر دنیا هستم
بعد سی سال پی دیدن زهرا هستم
من همانم که کم آورد به پای غم او
که نرفت از نظرم صحنه قد خم او
منکه مشهور به فتاحی خیبر هستم
منکه در ارض و سما شهره به حیدر هستم
هرچه دیدم در و دیوار به یادش بودم
چشمم افتاد به مسمار به یادش بودم
منکه سی سال زهجران رخش خون خوردم
تازیانه به کف هرکه، که دیدم مردم
شعله می دیدم و با خاطره ی گیسویش
ناله کردم که چرا سوخت زکینه رویش
من همانم که کشیدند مرا در کوچه
حرمتم را بدریدند خدا در کوچه
من همانم که خجالت زده از زهرایم
او زمین خورد و نشد من به کنارش آیم
نرود از نظرم ناله ی یا فضه ی او
دگر از غنچه نشکفته ی ششماه نگو
نرود از نظرم پشت سرم می آمد
تا در آن معرکه باشد سپرم می آمد
من چه گویم که چها بر سر او آوردند
دست او را زمن غمزده کوته کردند
حق بود شاهد من قلب حزینم چه کشید
سوی زهرای جوانم بروم موی سفید
شاعر : جواد حیدری
- یکشنبه
- 24
- آذر
- 1392
- ساعت
- 4:15
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد حیدری
ارسال دیدگاه