خادمت پشت در قصر خبر مي خواهد
از شب مبهم اين فتنه خبر مي خواهد
کاش آن خوشه ی مسموم زبانش مي گفت:
لب شيرين تو انگور مگر مي خواهد؟
تو عبا روي سرت مي کشي و پا به زمين
رفتنت تا به در خانه هنر مي خواهد
اي جگر گوشه که در حجره ی غم تنهايي
زهر از جان تو انگار جگر مي خواهد
دل تو سوخته از درد به خود مي پيچي
لب خشکيده ی تو ديده ی تر مي خواهد
خوب شد اين که جوادت به کنارت آمد
پدر از نفس افتاده پسر مي خواهد
لحظه ی رفتن خود در نظرت مي آمد
روضه ی مرد غريبي که نفر مي خواهد
ياد آن حرف تو با ابن شبيب افتادم
ياد آن دشنه که از جد تو سر مي خواهد
شاعر : محمد امین سبکبار
- پنج شنبه
- 7
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 14:8
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد امین سبکبار
ارسال دیدگاه