اشکهایم را فراق محسنم تبخیر کرد
زندگی ام را اسیر پنجه تقدیر کرد
بغض من فریاد شد اما میان سینه ماند
بعد زهرا استخوانی در گلویم گیر کرد
ضربه مسمار در با پهلوی زهرای من
ای خدای مهربانم کار صد شمشیر کرد
کاش این مسمار را بر پهلوی من می زدند
درد پهلو همسرم را از جوانی سیر کرد
من همان شیر خدا هستم ولیکن مو سفید
ای زمانه مرتضی را داغ زهرا پیرکرد
بارها دیدم نفس از سینۀ او پر زدو
موقع برگشتنش تا سینه خیلی دیر کرد
درد پشت درد گریه پشت گریه آخرش
زخم بستر هم به این پرپر شدن تأثیر کرد
شاعر : مهدی نظری
- دوشنبه
- 11
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 6:50
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مهدی نظری
ارسال دیدگاه