این پیرزن روزی هزارانش قمر بود
دورو برش در خانه چند تایی پسر بود
بانوی این خانه اگر افتاده از پا...
من شک ندارم علتش خون جگر بود
این آخره عمری عصایش را شکستند
میشد عصای دست او عباس اگر بود
یادش میایید خاطرات کربلا را...
یادش که می افتد گمانم محتضر بود
وای از زمانی که حسین آمد به میدان
وای از زمانی که سر تو چه خبر بود..
وای از زمانی که تنت را جمع کرد و..
هر گوشه ای از پیکرت در دورو بر بود
این نیزه های که به روی پیکر توست
از نیزه ی دورو برت هم بیشتر بود
در علقمه این پیکرت را میگذارم..
تا بردن خیمه برایم درد سر بود
شاعر : حامد جولا زاده
- یکشنبه
- 24
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 14:20
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حامد جولازاده
ارسال دیدگاه