از دور یک سوار... بماند بقیه اش
یک دست آبدار... بماند بقیه اش
چیزی نمانده از لب و دندان و صورتش
بگذار نیزه دار ...بماند بقیه اش
طفلی که مانده بود به صحرای بی کسی
افتاد روی خار...بماند بقیه اش
اینجا سه غم به یاری یک دختر آمده
اول فراق یار ...بماند بقیه اش
روزی هزار دفعه سرش سنگ خورده است
روزی هزار بار ...بماند بقیه اش
بگذار یک قدم لب او روضه خوان شود
من از دلم قرار... بماند بقیه اش
حالا طبق رسیده و من سیب می خورم
عمه برو کنار.... بماند بقیه اش
لب روی لب گذاشت لبش رنگ خون گرفت
دستی به زلف یار...بماند بقیه اش
آری شمردن غم او سخت مشکل است
بگذار بیشمار بماند بقیه اش
قبرش بهشت کوچک دلهای عاشق است
صد حیف این مزار ...بماند بقیه اش
شاعر : مهدی موحدی
- چهارشنبه
- 7
- آبان
- 1393
- ساعت
- 12:53
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
مهدی موحدی
ارسال دیدگاه