گریه نکن زهرا، علی طاقت ندارد
چون کوثر است این اشک ها قیمت ندارد
مثل تو را از دست دادن فاطمه جان
اصلا تو جای من بگو حسرت ندارد؟
اصلا برایم از تو دل کندن محال است
این حرفها کاری که با قسمت ندارد
آرام می گویم که طفلانت نفهمند
بعد از تو دیگر شوهرت عزت ندارد
باور کن از آن شب که درد آمد سراغت
دیگر علی هم یک شب راحت ندارد
کمتر بخوابان روی شانه زینبت را
این روزها که بازویت قوت ندارد
رخصت بده جبران کنم کم بودنم را
حیدر برای چند شب فرصت ندارد؟
برخیز بانویم تنورت رو به راه است
فضه به نان پختن هنوز عادت ندارد
ای کاش می مردم نمی دیدم عزیزم
دیگر جوانم آن قد و قامت ندارد
پیش علی سیلی زدند و پشت سر هم
گفتند گویا شوهرش غیرت ندارد
بستند دستان خدا را بین کوچه
گفتند راهی هم به جز بیعت ندارد
من فکر می کردم که بین شعله، آتش
کاری به کار چادر عترت ندارد
گفتم به خود آن روز این نامرد حتما
کاری به کار بانوی عصمت ندارد...
ای بشکند دستی که سیلی زد به رویت
گریه نکن زهرا، علی طاقت ندارد
شاعر : وحید محمدی
- سه شنبه
- 26
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 16:44
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
وحید محمدی
hasan