• دوشنبه 3 دی 03

 مهدی نظری

امام موسی کاظم(ع)-شهادت -( کاشکی از او خبری را به پسر می بردن )

2438
5

کاشکی از او خبری را به پسر می بردن
که برای پدرش خون جگر می بردن
همه از غصه ی زندان بلا بی خبرن
لااقل کاش به معصومه خبر می بردن
کاشکی عطر سلام سحر دختر را
با نسیم سحری سوی پدر می بردن
پیرمردی که خدا را به نظر می آورد
سجده بر خاک درش اهل نظر می بردند
گریه اش بوی مناجات علی را می داد
فیض از گریه ی او شام و سحر می بردن
آسمان ها و زمین چشمه و ابر و دریا
روزی خویش از این دیده ی تر می بردن
ساق پایش ترکی داشت که هی وا می شد
باز هم حمله به او داس و تبر می بردن
بعضی اوقات لگدها همه باهم محکم
حمله ای را سوی پهلو و کمر می بردن
تا مناجات سحرگاهی او قطع شود
باز با مکرِ زنی حوصله سر می بردن
باز شد چون در زندان همه با هم دیدن
از کبوتر دو سه تا تکۀ پر می بردن
آنقدر روضۀ در خواند که بعد مرگش
بدنش را به روی تخته ی در می بردن

شاعر : مهدی نظری

  • سه شنبه
  • 22
  • اردیبهشت
  • 1394
  • ساعت
  • 14:7
  • نوشته شده توسط
  • محمد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران