بسكه بر پايِ دلم حوصله زنجير شده
طفلي از هولِ غمِ بي كسيت پير شده
نيزه بر پهلويِ تو نيّتِ قد قامت كرد
اي وضويِ تو ز خون لحظهي تكبير شده
ديدم از خيمه به صورت به زمين افتادي
كار از كار گذشته، نكند دير شده؟
نكند باز عمو دست به خيرات زدي؟
همه ي دشت به سويِ تو سرازير شده
آب كردي جگرم، آب مگر خواسته اي
كه سر و كارِ تو با اين همه شمشير شده
اين همه فاصله ما بينِ نفسهات ز چيست؟
پنجهي كيست كه با مويِ تو درگير شده؟
آمدم رو به سراشيبيِ گودال، مرو
دو قدم مانده، تحمل كن و از حال مرو
آمدم زخم كسي بر بدنت نگذارد
لشكري دست به تركيبِ تنت نگذارد
آمدم سهم كسي از تو نخواهد ببرد
تيغ بر بالِ كبوتر شدنت نگذارد
زينتِ دوشِ نبي(ص) ، سينهي تو پا نخورد
زنده تا هست يتيمِ حسنت، نگذارد
يوسفِ عمّه، به جانِ تو قسم هيچ كسي
دست حتي به پَرِ پيرهنت نگذارد
پسرت بودم، از اين پس سپرت خواهم شد
شمر تا چكمه به رويِ دهنت نگذارد
گرچه اين تيغ به قصدِ سرِ تو مي آيد
بازويِ كوچكِ اين سينه زنت نگذارد
دستِ من شكر خدا را، كه به كار آمده است
استخوان تا شده، با پوست كنار آمده است
شاعر : علیرضا شریف
- یکشنبه
- 21
- تیر
- 1394
- ساعت
- 7:16
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
علیرضا شریف
ارسال دیدگاه