بابا سلام بر بدن بي سرت كنم؟
يا آن كه گريه برسربي پيكرت كنم
بگذار تا كه چهره گذارم به خاك تو
آنگه سلام بربدن بي سرت كنم
وقتي نظربه شعلهْ خورشيد مي كنم
يادازشرار جان ودل وحنجرت كنم
خون مي شود دلم ز تن پاره پاره اش
هرگه نظر به قبر علي اكبرت كنم
همرنگ خون دست ز پيكر فتاده اش
اشكي نثار تربت آب آورت كنم
چشمم فتاده است به شط فرات وباز
گريـه به ياد لعل لب اصغرت كنم
از آن شبي كه خواهر من ازنفس فتاد
هرشب فغان ز هجر رخ دخترت كنم
بابا چه گويمت چه كشيده است عمه ام
بگذار ناله ها به دل خواهرت كنم
بابا سرم،تنم، جگرم دردمي كند
گرخون دل روانه به خاك ترت كنم
پيداكندمقام وفایی به روزحشر
وقتي كه التفات به نوحه گرت كنم
- سه شنبه
- 10
- آذر
- 1394
- ساعت
- 7:19
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه