عبدا...بن حسن
نگاهش خیره برمیدان ودستش دست زینب بود
عمویش زخمهایی خورده افتاده زمرکب بود
توان از دست داده برخیام خود نظر می کرد
زفکر حمله ی برخیمه های خود معذب بود
هجوم کرکسان رابر عمویش دید عبدا...
بدیدش تیغ ونیزه رهسپار جان زینب بود
عمویی گفت ودستش را کشید وسوی میدان رفت
یتیمی آخرین یاریگر مظلوم مذهب بود
چو سوی شاه مظلومان بیامد تیغ نامردی
سپرشد دست عبدا..و یا عماش برلب بود
بروی سینه ی مولا یتیم مجتبی جان داد
برای پاسخ هل من معین پایان مطلب بود
شاعر : اسماعیل تقوایی
- سه شنبه
- 6
- مهر
- 1395
- ساعت
- 14:20
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه