• سه شنبه 15 آبان 03


اشعار صاحب الزمان(عج),(همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويى)

7312
25

همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويى

چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويى؟!

به كسى جمال خود را ننموده‏يى و بينم

همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گويى!

 


غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم

تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از ميانه، گويى!

به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مويم

شده‏ام ز ناله، نالى، شده‏ام ز مويه، مويى

همه خوشدل اين كه مطرب بزند به تار، چنگى

من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مويى!

چه شود كه راه يابد سوى آب، تشنه كامى؟

چه شود كه كام جويد ز لب تو، كامجويى؟

شود اين كه از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!

من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلويى؟!

بشكست اگر دل من، به فداى چشم مستت!

سر خُمّ مى سلامت، شكند اگر سبويى

همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشين كنار جويى!

نه به باغ ره دهندم، كه گلى به كام بويم

نه دماغ اين كه از گل شنوم به كام، بويى

ز چه شيخ پاكدامن، سوى مسجدم بخواند؟!

رخ شيخ و سجده‏گاهى، سر ما و خاك كويى

بنموده تيره روزم، ستم سياه چشمى

بنموده مو سپيدم، صنم سپيدرويى!

نظرى به سوىِ (رضوانىِ) دردمند مسكين

كه به جز درت، اميدش نبود به هيچ سويى‏

منبع:سایت شمیم گل نرگس

  • یکشنبه
  • 31
  • اردیبهشت
  • 1391
  • ساعت
  • 8:42
  • نوشته شده توسط
  • جواد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران