نگاهم کن! دلم یک خلوتِ جانانه می خواهد
کبوتر وار آمد روی گنبد! دانه می خواهد
عطش دارم! تو در جریانی و دیریست میدانی
دلم یک جرعه از دریای سقاخانه می خواهد
ضمانت کردی و از دست های مهربان تو
برای بستنِ پیمان؛ دلم پیمانه می خواهد
فدای آن گلایل هایِ بالایِ ضریحت که-
ملائک پرور است و دورِ خود پروانه می خواهد
گدا آدابِ درباری نمیداند فقط از تو
سلامی مهربان و کاملا شاهانه می خواهد
سر از دیوارِ گوهرشاد عمری برنمی دارم
که غم هایِ وسیع و بیشمارم شانه می خواهد
به گنبد عادتم دادی کنار صحنِ آزادی
کبوتر بچه ات را رد نکن که لانه می خواهد
به دعوتنامه محتاجم نگاهم خیره مانده ست و
براتِ کربلا از دستِ صاحب خانه می خواهد!
شاعر : مرضیه عاطفی
- پنج شنبه
- 12
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 6:33
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه