هفته آخر است آمده ام
پیش تو کسب اعتبار کنم
بی محلی نکن که میمیرم
بی محلی کنی چکار کنم
یک دل سیر گریه آوردم
پرم از دردهای بی درمان
همه درها بروم بسته شده
گله دارد ز دست من قرآن
من همانم که در تمامی سال
به بطالت گذشت هر روزم
آتشی نفس من بپا کرده
که میانش هنوز میسوزم
پشت مردم زیاد حرف زدم
بار غیبت قد مرا خم کرد
اینهمه نان شبهه خوردن ها
برکت سفره مرا کم کرد
فکر و ذکرم همه به دنیا رفت
حال اشک و عبادتم گم شد
چوب ها خوردم از ریاکاری
در عبادات نیّتم گم شد
با کمیل آمدم برای دعا
یک نگاهم بکن بحق علی
بارها رفته ام به بیراهه
سربه راهم بکن بحق علی
شب جمعه ست وقت گریه و عشق
کربلایی شدن صفا دارد
فاطمه میدهد براتش را
هر کسی میل کربلا دارد
سر خاک پسر به چه حالی
مادری دلشکسته می آید
دست خود را گرفته بر پهلو
قدکمان زار و خسته می آید
یا بُنَیّ به روی لب دارد
پسرم جوشن و عبات چه شد؟
من نبینم که تو برهنه شدی
پیرهن دوختم برات چه شد؟
- چهارشنبه
- 18
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 6:26
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه