تشنة دریای نگاه
من که لب تشنة دریای نگاهت بودم
قسمتم بوده علمدار سپاهت باشم
تشنه لب روی گِل علقمه درخون غلطم
تا دم آخر خود ، دیده به راهت باشم
مادرم داده مرا شیر وفاداری تو
تا که هر لحظه خریدار نگاهت باشم
یادم آید پدرم دست مرا می بوسید
تا به هنگام بلا پشت و پناهت باشم
منم عبّاس ، علمدار سپاهت همه لحظه همه جا پشت و پناهت
تشنة جام دلآرای نگاهت مانده بر روی زمین دیده به راهت
آسمان دلِ من عرصة خورشید تو بود
تا نگاهم به رُخ سرخ پگاهت باشد
عاشقت بوده و هستم بخدا شمس منی
دور تو گردم و سیارة ماهت باشم
یار دیرینة من یکه سوارت بودم
قاتل دشمن ملعون و تباهت باشم
خبر مهر و وفایم تو ببر در خیمه
چون خجل از گل بی جرم و گناهت باشم
منم عبّاس ، علمدار سپاهت همه لحظه همه جا پشت و پناهت
تشنة جام دلآرای نگاهت مانده بر روی زمین دیده به راهت
نگرانی تو را من نتوانم بینم
به چه رو ناظر غمبارة آهت باشم
شاهد غربت بی مثل و مثالت هستم
روز محشر به خدا باز گواهت باشم
دستگیری بکنم خیل نواخوانانت
شافع سینه زن جامه سیاهت باشم
سروری بر من و دانم که خودت می دانی
مرغ پربستة افتاده به چاهت باشم
منم عبّاس ، علمدار سپاهت همه لحظه همه جا پشت و پناهت
تشنة جام دلآرای نگاهت مانده بر روی زمین دیده به راهت
******
شاعر : محمدرضا سروری
- سه شنبه
- 28
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 8:50
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه