خضاب زخم شدى
خضاب زخم شدى با حناى نیزه شکسته
پر است سینه ات از رد پاى نیزه شکسته
رسیده ام که دوباره سرم به سینه گذارم
گم است پیکر تو لا به لاى نیزه شکسته
کسى ندیده که شاهى به روى خاک بیافتد
میان گودى خون با رداى نیزه شکسته
نه عادلانه نبود این محبت پدرانه
تمام سهم لبت شد براى نیزه شکسته
نشست بر قفس سینه ات همان ته گودال
بلند شد ز تنت با عصاى نیزه شکسته
خراب شد همه ى خاطرات کودکى من
گرفته جاى مرا بوسه هاى نیزه شکسته
فقط شنیده چو من نیزه هاى دور و بر تو
وصیت لب تشنه فداى نیزه شکسته
مرا به چشم کنیزى نگاه مى کند این شمر
و کاش بر دل من بود جاى نیزه شکسته
شاعر : احمد شاکری
- پنج شنبه
- 13
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:38
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
احمد شاکری
ارسال دیدگاه