کوچههای مدینه شد تکرار
این یکی قتلگاه و آن دیوار
نانجیب ای ستمگر قدار
پای چکمه ز سینه اش بردار
خنجرت را به حنجرش مگذار
اینکه افتاده روح احساس است
تشنه لب، داغدارِ عباس است
*****
نخل توحید را جوانه مگیر
بی جهت آنقدر بهانه مگیر
با لگد سینه اش نشانه مگیر
بر روی عرش آشیانه مگیر
این برادر، نه، امام من است
این امامِ علی الدوام من است
*****
شرم کن از نگاه مادریش
یا که از صولت پیمبریش
یا که از نعره های حیدریش
یا که از گریههای خواهریش
از چه آمد سنان، سنان در دست
نیزه را در دهان او بشکست
*****
تا که خنجر به روی شاه کشید
آسمان و زمین ز هم پاشید
قامت خواهری ز غصه خمید
ناگهان مادری ز راه رسید
آب از سر گذشت و شاه افتاد
با لب تشنه داشت جان میداد
*****
بین گودال دست و پا میزد
بی پر و بال دست و پا میزد
تشنه، بی حال دست و پا میزد
با قد دال دست وپا میزد
از قفا سر جدا شده ای وای
خون بهائش خدا شده ای وای
*****
بین گودال در کمین افتاد
رخنهایی بر تمام دین افتاد
شاه تا که ز صدر زین افتاد
همهی عرش بر زمین افتاد
خواهری ناله زد ز روی تل
غارتش کرده اند در مقتل
*****
شاعر : مرتضی محمودپور
- یکشنبه
- 16
- مهر
- 1396
- ساعت
- 7:46
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
مصطفی رستمی
واقعا خیلی خوب بود
جمعه 13 مهر 1397ساعت : 16:15