دیدم کنار علقمه در خون شناورت
گفتم به خویش وای بر احوال مادرت
بود آبروی تو به حرم مشک پر ز آب
با من بگو چه آمده در علقمه سرت
دستت ز تن جدا شد و افتاد روی خاک
دیدم که ریخت پیش دو چشمان من پرت
با گریه گفت دختر من در حرم، رباب
سقا ز پا فتاده و ای وای معجرت!.....
برخیز و کن نظر به حرم ای پناه من
در تاب و تب فتاده از این غصه خواهرت
تا دید مشک آب ز دندان تو فتاد
مرحم گذاشت حرمله بر دیدهی ترت
باب الحوائج همهای ای فدای تو
در گوش من بخوان تو ز تشیع پیکرت
شاعر : مرتضی محمودپور
- یکشنبه
- 16
- مهر
- 1396
- ساعت
- 7:53
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه