• دوشنبه 3 دی 03

 حسین رئوفی

حضرت عبدالله بن الحسن علیهم السلام -( قرارم ، مرا بی قرار خودت کن )

1105
0

قرارم ، مرا بی قرار خودت کن
مرا خوب بی اختیار خودت کن

نگارم نگاهی بر این صورت زشت
مرا چهره ی ماندگار خودت کن

اسیر تو بودن کمال رهایی ست
همیشه مرا در حصار خودت کن

الا سفره دار این گدا زاده ات را
 پس از مرگ هم ریزه خوار خودت کن

بدون تو از عمر آزار دیدم
به گلزار ، آزار از خار دیدم

مرا بی قرار خودت کن به هستی
تو که بی تکلف به قلبم نشستی

نشسته به رخ برف پیری و شادم
پس از این زمستان بهارم تو هستی

زبان الکن از شکر آقاییِ توست
که در اوج غفلت بمن در نبستی

زمین گیر گشتم در این خواب غفلت
که عمرم شده وقف در خود پرستی

مرا بی قرار خودت کن و بیدار
که آثار مرگ است کم کم پدیدار

به جسم یتیم حسن تا که جان بود
چنان بی قرار امام زمان بود

که از بی قراریش دستان زینب
برای نگهداریَش ناتوان بود

حریفش نشد دست زینب دمی که
به گودال ، جانانه اش نیمه جان بود

برای دفاع از امام زمانش
به دست نهیفش هنوز استخوان بود

دو دستش جدا گشت و جانِ عمو سوخت
چنین بی قراری به هر عاشق آموخت

شرف ماتِ عبدالَه بن الحسن شد
پس از دست ، هنگام سر باختن شد

چنان بی قراری در او موج میزد
در آغوشِ عشقش جدا سر ز تن شد

نیامد به خیمه دگر پیکرش پس
به زیر سُم اسب هر دو بدن شد

به معشوق ، عاشق چنان در هم آمیخت
 که هر یک بر آن دیگری پیرهن شد

«رئوفی» اگر این چنین بی قراری
شود گوهر وصل را بر کف آری

 

  • دوشنبه
  • 17
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 5:23
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران