بند اول
یازده سالهام و میل پریدن دارم
به هوای سر کوی تو رسیدن دارم
بین گودال ترا غرقه بخون میدیدم
سوی تو من ز حرم میل دویدن دارم
بخدا کشته شوم بهتر از این وضع بود
به رهت، عشق تن خسته کشیدن دارم
خون من ریخته بر پای تو و خرسندم
مثل لاله به میان، سیر دمیدن دارم
من غزال تو شدم بین همه خوشحالم
آهوی دشت توام میل رمیدن دارم
باز برخیز مرا در بغل خویش بگیر
بعد ازآن گو به من ای تشنهی شمشیر بمیر
بند دوم
آسمان تیره و تار است به قربان سرت
و خدا آیینهدار است به قربان سرت
گسیویت از چه عموجان پریشان گشته
عاشقت زار و نزار است به قربان سرت
بهر یاری تو من سینه زنان آمدهام
خصم دون رو به فرار است به قربان سرت
آمدم تا به کنار تو، شدم آسوده
به دل خسته قرار است به قربان سرت
دیدم از مرکب خود تشنه به خاک افتادی
آمدم، موقع کار است به قربان سرت
دست من گشت جدا از تو جدایم کردند
در ره عشق تو اینگونه فدایم کردند
شاعر : مرتضی محمودپور
- دوشنبه
- 17
- مهر
- 1396
- ساعت
- 6:2
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه