کفش هایم آشنای کفشداری می شود
اسمم از امروز خادم افتخاری می شود
می روم با اشک سقاخانه را دریا کنم
کاسه ها ازچشمه های شوق جاری می شود
گردگیری می کنم دیوارها را با گلاب
دستهایم غرق این آیینه کاری می شود
سورهٔ وٱلشّمس از گلدسته می ریزد به صحن
لحن گرمی دارد و خورشید قاری می شود
جای جای ِ این بهشت از دانه و گندم پُر است
سرپناه ِ هر چه گنجشک فراری می شود!
شاعر : مرضیه عاطفی
- دوشنبه
- 24
- مهر
- 1396
- ساعت
- 10:3
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه