کنج زندان یک یهودی سخت آزارم دهد
ناسزا، زخم زبان بر قلب خونبارم دهد
بغضوکینهشعلهور شداز یهودیزادهایی
تازیانه، سیلی کین، جای افطارم دهد
بغضخیبرازنگاهش شعلهورشدزان سبب
این همه زجر فراوان در شب تارم دهد
داغ کوچه آنچنان بر سینه ام داغی زده
که از آن داغ آتشی بر چشم بیدارم دهد
دست بسته گیر افتادم بدست یک یهود
بی هوا با پای چکمه سخت آزارم دهد
دست بسته یاد عمه در میان کوفه ام
این یهودی یک نشان زان سوی بازارم دهد
شاعر : مرتضی محمودپور
- چهارشنبه
- 26
- مهر
- 1396
- ساعت
- 11:19
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه