عمرییست در شعرم پر از ، اما ، اگر ، شاید
خوف و رجائم را بفهمد یک نفر شاید
تا خیمه ی سبزت چه چیزی میبرد ما را ؟
دست دعا , پای زیارت , چشم تر شاید
وقت ملاقتت چه اوقاتیست معمولا ؟
در جمکرانت غرق ندبه یک سحر شاید
نامم به گوشت خورده یا نه ؟ گرچه بشناسی
ما را به نام عاشقان در به در شاید ....
دیگر سراغی از منِ تنها نمیگیری
دور و برت داری کسانی خوب تر شاید
این سالها یا تو جوابم را نمیدادی
یا من شدم چیزی میان کور و کر شاید
من خسته ام من خسته ام من خسته ام خسته
از اینهمه خوف و رجاء ، اما ، اگر ، شاید
شاعر : حمیدرضا محسنات
- جمعه
- 28
- مهر
- 1396
- ساعت
- 17:57
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حمیدرضا محسنات
ارسال دیدگاه