• یکشنبه 4 آذر 03

 بهمن عظیمی

زمزمه شب پنجم -( تا نیزه رو زد به عمق پهلوت تو داد زدی وای مادر )

3711
2

شلوغی گودال کرده پریشونم
نگو نیام پیشت عمو نمی تونم 
الان که دارم این صحنه رو می بینم
انگاری که پاشو گذاشته رو سینم

دیدن اشک و گریه ی عمه برام عذاب و رنجه
برات بمیرم چرا موهات و گرفته توی پنجه

عمو حسین جان 3 

دلم پر از خون شد هزار دفه مردم
تا برسم پیشت چندجا زمین خوردم
کاش شبیه قاسم برات می دادم جون
ای کاش نمی دیدم میغلتی بین خون

گریَم گرفته اینجا دچار غمی عظیمم کردن
تو هم بحالم گریه کن آخه دوبار یتیمم کردن

عمو حسین جان 3 

نفس بکش تا که نفس بگیرم من
گلوت چرا زخمه برات بمیرم من
رحمی توی قلب این قوم ظالم نیست
رو بدن پاکت یه جای سالم نیست

صدات گرفته از بس تو گودال فریاد زدی وای مادر
تا نیزه رو زد به عمق پهلوت تو داد زدی وای مادر

عمو حسین جان 3 

کی قبل من اینجا بالاسرت بوده
محاسن خاکیت چرا خون آلوده
برای یک بوسه رو بدنت جا نیست
خوب شدعموجونم رقیه اینجا نیست

یوسف زهرا پیراهنت کو هرچی که داشتی بردن 
دیدم یه لشکر ریخته سر تو غریب گیرت آوردن

عمو حسین جان 3 

شاعر : بهمن عظیمی

www.emam8.com دانلود سبک

  • شنبه
  • 29
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 11:58
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران