من تشنهي عِطر خانهي يارِ شدم
طوفانم و دريايي اسرار شدم
من از سرِ شب كه خويش را گم كردم
از ديدن يوسفم به بازار شدم
اين عقل به تاراجِ جنون غارت شد
وز مردم دون پرست بيزار شدم
گفتند كه عباس علي ميآيد
گفتم كه دلا صاحبِ دلدار شدم
اكنون كه سر از پاي ندانم عباس
دل دشتِ وصال توست، گلزارم شدم
عمريست كه مشغول غلاميِ توأم
دادم نرسي دوباره بيكار شدم
با نام تو مردمان شناسند مرا
زیرا که به دام تو گرفتار شدم
امشب شبِ ميلادِ تو ساقی ست ببین
در ميكدهي عشقِ تو مي خوار شدم
یک دم به شمایل تو کردم نظری
بر خال لبت همیشه بیمار شدم
- جمعه
- 31
- فروردین
- 1397
- ساعت
- 14:11
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه