دو تا گل شقايق برا حسين مي آرم
براي هديه كردن پيشِ پاهات مي زارم
هم عون و هم محمد غنچه هاي بهارند
ببين براي رفتن مثلِ بارون مي ربارند
تو قطره اشك چشما هزار تا رمز و رازه
به زير لب چي مي گن دايي بده اجازه
خدا بدون براشون چه غصه ها كشيدم
خودم به دور هر دو شال و زره پيچيدم
حسين من قبول كن زينب مگه چي داره
هر چي كه داشته باشه به پاي تو مي ذاره
مي دونم از غريبي خون شده اين دلِ تو
نداره هديه هاي زينبي قابلِ تو
نذر نگاهِ خسته ات هر دو تا غنچه هايم
قربون بي كسيت شم هم من و بچه هايم
- چهارشنبه
- 25
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 14:33
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه