كاروانی غرق نور و پر ز راز
مملو از خوبان حجاجِ حجاز
می رسد بین بیابانی مهیب
خون دل می گردد آن ها را نصیب
سرور این كاروان خون خداست
آن حسین بن علی مرتضاست
می گذارد پای در دشتی غریب
پرسد از نامش به صبر و با شكیب
با سواری گفت این صحرا كجاست؟
گفت پاسخ طف و یا آن نینواست
گفت نام دیگری او را رواست
پاسخ آمد آری آری كربلاست
* * *
ناگهان شد كاروان غرق خروش
ناله ای آمد ز كلثومش به گوش
ای برادر ترسناك است این زمین
خوف آن را از همین اوّل ببین
تا حسین از خاطراتش دم گشود
دل ز اهل كاروان جمله ربود
زاده ی زهرا گل روح الامین
گفت شرح خاطراتش این چنین
در زمان جنگ با اشرار دین
وقت صفین و گذر از این زمین
هم حسن بود و علی بابایمان
خستگی از این سفر غوغایمان
چون پدر خوابید در خوابش ولی
گریه ها می كرد بابایم علی
بی درنگ از خواب خود بیدار شد
گفت خوابی را كه دل بیمار شد
در دل افلاكیان صد تیر كرد
خواب خود را اینچنین تفسیر كرد
دیده ام این دشت و صحرا غرق خون
همچو دریایی ز امواجِ جنون
اندر این دریا كه بی هر بند و قید
دست و پا می زد حسینم همچو صید
او طلب می كرد فریادش رسند
کس نبودش تا که بر دادش رسند
بعد از آن بابا بگفتا یا حسین
با تو گویم یك سؤالی نور عین
آن چه در خوابم بدیدم راست بود؟
زهر خوابی كه چشیدم راست بود؟
گر چنین گردد چه سازی ای پسر؟
می شوی از ظلم كین خونین جگر
گفتمش بابا میان قوم گبر
همچو تو باید عمل كردن به صبر
* * *
تا كه شرح خواب بر پایان رسید
فصل اشك و ماتم جانان رسید
گفت با یاران امیر كاروان
با دلی غمدیده و اشك روان
آری آری این همان كرب و بلاست
این همان شط فرات و نینواست
آری اینجا در چنین غمخانه خاك
می شود جسم و تنِ من چاك چاك
آری اینجا در همین دشت بلا
می شود دست علمدارم جدا
آری اینجا بین این دشت سراب
مرگ اصغر می شود داغ رباب
آری اینجا پیش چشمان حرم
می شود پرپر علی اكبرم
آری اینجا در بیابان غریب
می رود از دست من تنها حبیب
آری اینجا در زمین كربلا
قاسم و عبداللهم گردد فدا
آری اینجا در میان خیمه ها
می زند زینب برایم ناله ها
آری اینجا از جفای روزگار
چشم طفلانم شود از گریه تار
* * *
كاروان در اضطراب و واهمه
دست در دست حسین فاطمه
عاقبت بر این زمین آمد فرود
تا ابد بر كاروان باشد درود
- پنج شنبه
- 15
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 21:8
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه