باران سنگ
(زینـب ببین سربازم در حال جنگ است
نقـل سـر دامـادم بـاران سنگ است
بیـن سپـاه است ، چـه بی پنـاه است
به جای حجلـه حـالا به قتلگـاه است)
قاسم که نخل سبـز باغ مجتبا است
سـروِ رشیـد خیـمـة آل عبـا است
در یاری دیـن خـدا رفتـه به میدان
مانـنـد عـبـاس دلاور با وفـا است
در پیش چشمـم سوی میدان شد روانه
می جنگد و می رزمد این جا عاشقانه
نـازم بـرادر زادة نـورسـتــه ام را
جای حسـن را پُر نمـوده این میانه
می جنـگـد و می رزمـد مثـال حیـدر
می غرّد همچـون شیـری میـان لشکـر
بیـن سپـاه است ، چـه بی پنـاه است
به جای حجلـه حـالا به قتلگـاه است
بعد از علی اکبر ، جوان خیمه ها اوست
رزمنـدة دشمـن شکـار نینوا اوست
هر گاه که چشمانـم به رزم او بیفتد
گویم تداعی بخش رزم مجتبا اوست
جاری بُوَد در پیکـر او خـون حیـدر
ماننـد بابا می زنـد بر قلـب لشکـر
شمشیـر او بُرده امان از جیش کوفه
تیـره نموده روز دشمن مثل محشـر
می جنـگـد و می رزمـد مثـال حیـدر
می غرّد همچـون شیـری میـان لشکـر
بیـن سپـاه است ، چـه بی پنـاه است
به جای حجلـه حـالا به قتلگـاه است
(زینـب ببین سربازم در حال جنگ است
نقـل سـر دامـادم بـاران سنگ است
بیـن سپـاه است ، چـه بی پنـاه است
به جای حجلـه حـالا به قتلگـاه است)
حقـّا که فرزنـد امیرالمومنیـن است
با هیبتی حیدرنشان بر روی زین است
دارد کلاه خود و به کف شمشیر و نیزه
شایستة تحسین ختم المرسلین است
سرباز دامـادم به ایثـار و شجاعـت
یـورش بَرَد مردانه در اوج شهامـت
یک نوجوان در روبه روی خیل گرگان
آمـاده گشتـه پر زنـد تا بی نهایـت
می جنـگـد و می رزمـد مثـال حیـدر
می غرّد همچـون شیـری میـان لشکـر
بیـن سپـاه است ، چـه بی پنـاه است
به جای حجلـه حـالا به قتلگـاه است
باران سنگ و نیزه می بارد به رویش
هر کوفی ملعون زند تیری به سویش
زینب شنو گلبانگ احلی من عسل را
قلبـم بسوزد آخر این خلـق نکویش
قاسـم فدای نهضت کرب و بلا شد
در پیش چشمان عموی خود فدا شد
در زیر سمِّ مرکبـان با کام عطشان
صدپـاره پیکـر از دم تیـغ جفـا شد
می جنـگـد و می رزمـد مثـال حیـدر
می غرّد همچـون شیـری میـان لشکـر
بیـن سپـاه است ، چـه بی پنـاه است
به جای حجلـه حـالا به قتلگـاه است
- یکشنبه
- 18
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 11:31
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه