حسین فاطمه یاور ندارد
حسیـن فاطمه یاور ندارد غم عباس را باور ندارد
علم بردار و آب آور ندارد غم عباس را باور ندارد
دوچشم از نعش سقا بر ندارد غم عباس را باور ندارد
مبارز در صف لشکر ندارد غم عباس را باور ندارد
******
نـدارد باور این بی یـاوری را
نـه داغِ مـاتــم آب آوری را
تمام باورش در خون نشسته
نه تاب خنـده های لشکری را
نه تـوانی به جـدایی نه به کف مانده لوایی
یـل بی دسـت قبیله شده لب تشـنه فدایی
نه سربازی که دیگر سر ببازد
نه سرداری که بر دشمن بتازد
به کف گیرد لوا و تیغ و شمشیر
که کوه از کشتة دشمن بسازد
حسیـن فاطمه یاور ندارد غم عباس را باور ندارد
******
سـرِ نعـش امیـر باوفـایـش
گرفتـه در بغل دست جدایش
علمدار جوانـش غرقِ در خون
نه تابی تا به پا خیزد به پایش
نه تـوانی به جـدایی نه به کف مانده لوایی
یـل بی دسـت قبیله شده لب تشـنه فدایی
نهـال آرزوهـا گشتـه پـرپـر
تـن بی جان او را بُـرده در بر
تمام پیکـرش بوسیـده خنجر
کجایش را ببوسد جای حیدر ؟!
حسیـن فاطمه یاور ندارد غم عباس را باور ندارد
******
کَشـد تیـر جفـا از دیـدة ماه
به همراهش کَشد از سینه اش آه
ز بس شمشیـر و تیر و نیزه خورده
قَدِ رعنـای سقـا گشته کوتاه
نه تـوانی به جـدایی نه به کف مانده لوایی
یـل بی دسـت قبیله شده لب تشـنه فدایی
به زانو بر زمیـن افتاده ساقی
نه دستی بر تنِ او مانده باقی
چنین وضع اسف باری که دیده
نگاهـش با نگاهش در تلاقی
حسیـن فاطمه یاور ندارد غم عباس را باور ندارد
******
چه مظلومـانه گویـد الوداع را
خداحافـظ علمـدار شجـاع را
کنـار علقمـه بر خـاک ساحل
رها کرد آن یل غیرت شعاع را
نه تـوانی به جـدایی نه به کف مانده لوایی
یـل بی دسـت قبیله شده لب تشـنه فدایی
ابوفاضل یلی مشکل گشـا بود
حریف یک سپاه در نینـوا بود
کـلام سـروری از اشـک مولا
به پای نعش آن گلگون لوا بود
حسیـن فاطمه یاور ندارد غم عباس را باور ندارد
******
- یکشنبه
- 18
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:21
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه