• دوشنبه 3 دی 03

 مرتضی محمودپور

کاروان اسراء -(در راه کوفه و شام)

1377

◾ کاروان در راه کوفه و شام

ز ناقله تا که فتادی ز نیزه سر افتاد

تمام اشک غریبی ز چشم تر افتاد

ز روی ناقله عریان رقیه خوابش برد

که مرغ عشق ز شاخه شکسته پر افتاد

به ناله گفت سکینه که خواهرم عمه

میان قافله گم شد کبوترم عمه

شب است و در دل صحرا بگو چکارکنم

نگو سخن تو از این غم به مادرم عمه

خدا کند که نمیرد در این سیاهی شب

خدا کند نرسد نیمه‌جان او بر لب

خدا کند که ز وحشت دلش نگردد آب

خدا کند که بیفتد ز جسم و جانش تب

نگاه کن که سنان گفت زجر دون برود

برای دخترک گشته لاله گون برود

میان دشت فتاده ز ناقله‌ی عریان

سه ساله‌ای که به چشمان پر ز خون برود


  • جمعه
  • 30
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 15:15
  • نوشته شده توسط
  • م-مطلق

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران