مثنوی شهادت حضرت علی اصغر(ع)
چون كه تنها ماند پورِ بوتراب
خواست احوالي از آن طفلِ رباب
كودكي آمد به غمزه در برش
او كه باشد جز سكينه دخترش
صبر او بر قلب دختر خانه كرد
زلف دختر را به دستي شانه كرد
گفت دختر ای پدر طفل رباب
کرده با ناله دل عالم كباب
دخترك با اين سخن دل را ربود
اشك بابا را ز غم جاري نمود
*
رفت سوي دلبرِدردانه اش
رفت نزد طفل در گهواره اش
گفت ای اصغر توانم برده اي
دانم از فرط عطش پژمرده اي
مي برم تا در بغل خوابت كنم
پيش دشمن تا كه سيرابت كنم
آمد و اهلِ حرم مدهوش او
ماه بود و اختری آغوش او
آتشي بر جانِ لشكر مي زند
مرغ او از تشنگي پر مي زند
تا دهانش باز و بسته مي شود
سخت بابا دل شكسته مي شود
*
خواند بر لشكر خطابی بي درنگ
آب شد از بهر او دل هاي سنگ
اي كه صد مشكل به كارم مي كنيد
روز و شب از غصه زارم مي كنيد
فكر مرحم بر دلِ زخمي كنيد
بر گل لب تشنه ام رحمي كنيد
خشك گرديده دهان اصغرم
مي زند آتش به جان و پيكرم
مردمان بي مرام و بي وفا
خود نخواهم قطره آبي از شما
يك نظر بر كام بي آبش كنيد
غنچه ام گيريد و سيرابش كنيد
*
جمله هاي شاه عالم ناتمام
لرزه افتادش به جباران شام
ابن سعد و حرمله با یک نگاه
عمرشان گردید در دنیا تباه
تا که تيری در كمانی خانه کرد
ناله ای افلاک را ديوانه كرد
ناگهان دل عرصه ي آلام شد
طفل عطشان حسين آرام شد
داغ ليلي بر دلِ مجنون نشست
صورت مولايمان را خون نشست
*
خونِ او پاشید سوي آسمان
گفت رازی با خداوند جهان
ای خدا حامی مظلومان تویی
آنکه سختی را کند آسان تویی
رفت پشت خيمه ها با اشك و آه
تا كه در خاكش كند آن قرص ماه
قبر کوچک كَند با چشم ترش
با نوك شمشير بهرِ اصغرش
خواست تا انس و ملك مجنون كند
جان خود را در زمين مدفون كند
ناگهان آمد صدايي بي قرار
ناله اي از مادري چشم انتظار
صبر كن مولا دلم را خون نكن
من ربابم اصغرم مدفون نكن
صبر كن تا بوسه بر رويش زنم
بوسه ای بر پای ابرویش زنم
صبر كن تا در دلم گلشن شود
چشم من با ديدنش روشن شود
طفل من گویا حسین جان زنده است
بر لب خشکیده قدری خنده است
- جمعه
- 30
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 20:14
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه