يارب اين لاله ي ليلا كه سپردي به منش
اين بني هاشميان سوي كجا مي برنش؟
عاقبت شبه پيمبر كه مرا طاقت بود
زره اش پاره و گلگون شده این پيرهنش
وای از آن دم که جوانم به خودش مي پيچيد
دشمنان از همه جا تير و سنان مي زدنش
ديدم آن لحظه دو چشمان علي غرق به خون
بسترش خاك شد و نقش زمين پاره تنش
چه شد آن آهوي مستی كه خرامي مي رفت
لاله گون گشته خزان، شبنم خون بر چمنش
تا که برگشت لبش خشك و دهانش بي آب
سنگ انگشتری ام بود مرادِ دهنش
حال هر جا بدنش را كه به كف مي گيرم
مي خورد روي زمين جاي دگر از بدنش
آخر ای دشمن دین غم به دلم افکندی
كه به دستم بنهم تازه جوان در كفنش
- جمعه
- 30
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 22:17
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه