• دوشنبه 17 اردیبهشت 03

 حسن ثابت جو

مثنوی شهادت حضرت عباس(ع) -(یاربّ اكنون لحظه ی موعود شد)

1264
-3

یاربّ اكنون لحظه ی موعود شد
اشكِ چشمانِ حرم چون رود شد
تشنگی غالب به طفلان گشته است
قطره آبی قیمت جان گشته است
آمدش عباس سقای كرم
سر زدش بر خیمه ی آبِ حرم
دید طفلان تشنه لب با سنِ كم
می كِشند مشكان خالی بر شكم
سخت آمد جان او بر لب نشست
پای دیده شیشه ی عمرش شكست
*
مشك را برداشت از روی صفا
رفت تا بنماید الوعده وفا
گفت من بر این حرم آب آورم
زاده ی ام البنین و حیدرم
دشمنان سوی جهنم می روید
گر كه یك دم سدّ راهِ من شوید
می زنم شمشیر در راه خدا
می نمایم عمرِ هر یك را فنا
من كه سر داده به عشقِ داورم
من علمدارِ سپاه و لشكرم
قاتل دشمن منم در كربلا
ساقی طفلان منم در نینوا
می زنم اكنون به خیل دشمنان
تا برم آبی برای كودكان
*
زد به دریای جدال كافران
گشت غوغا در دلِ پیر و جوان
كُشت بسیاری ز قوم منکرات
تا رسیدش پای آن شط فرات
دست خود را لحظه ای پر آب كرد
از خجالت آب را هم آب كرد
آب را تا ریخت بر دریای آب
مشك خالی گشت جای پای آب
آمدش با شادی و شور و شعف
مشك پر آبی گرفته او به كف
آن كه باشد مشك او در دست راست
ساقی عطشان شهر تشنه هاست
*
ناگهان مرغان به غوغا آمدند
جمله دشمن سوی سقا آمدند
نعره زد تنها علمدارِ حسین
تاخت بر دشمن مددكارِ حسین
لشكر دشمن عدد بسیار بود
لیك سقای عطش بی یار بود
از كمینی كافری آمد برون
ضربتی سنگین بِزد آن خصمِ دون
علقمه از این عمل شرمنده شد
راست دست ساقی از جا كنده شد
*
حضرت عباس در فكرِ خیام
سخت می تازد به سوی التیام
پهلوان عرصه ی عشق و جهاد
مشك آبش را به دستِ چپ نهاد
ناگهان نامردی از نامردمان
آمدش از پشت لشكر در میان
ضربتی را زد به دستِ بر علم
دست چپ را كرد با شدت قلم
*
لیك سقا تابِ آرامی نداشت
با وجودِ مشك آلامی نداشت
مشك بر دندان گرفته بی درنگ
می رود چون شیر در میدانِ جنگ
لحظه ای تیر و كمان درگیر شد
مشك ساقی جای ده ها تیر شد
آبِ مشكش ریخت بر روی زمین
غرق ماتم شد دلِ آن مه جبین
قوّت سقا دگر از یاد رفت
آرزوهایش همه بر باد رفت
*
ناگهان دشمن به سوی او شتافت
فرق سقا را به گرز خود شكافت
لحظه ای مجروحِ دست از تن جدا
یالِ مركب شد ز دستِ او رها
ساقی لب تشنه با قلبی غمین
سرنگون از روی مركب بر زمین
جای دستانش سپر شد روی او
غرق خون شد صورت و ابروی او
ناله سردادش كه ای یارم بیا
یا اخا ادرك اخا ادرك اخا
*
آمدش سلطان دین بالین او
شد حسین بن علی غمگین او
گشت گریه همنشین شاه و میر
ناله می زد قلب عباسِ دلیر
با برادر گفت ای جانِ حسین
ناله ات از چیست گریانِ حسین
گفت عباس آن مه غلطان به خون
داغ تو باشد ز داغِ من فزون
من كه اكنون دل به یزدان می دهم
روی زانوی تو هم جان می دهم
لیك اندك لحظه ای چون بگذرد
دشمنت تاب و توانت را بَرَد
یكّه و تنها شوی ای بی پناه
دشمنت سر می برد در قتلگاه
در میان قتلگه بر خاكِ سرد
ناله ی زینب شود دنیای درد
كس نباشد تا به كف گیرد سرت
تا برد بر سوی خیمه پیكرت
ای برادر خواهش دارم چنین
نعش من باشد همین جا بر زمین
من كه فریادِ كرامت می كِشم
از سكینه من خجالت می كِشم
*
نعره زد سردار و سالارِ سپاه
روح او پر زد به سوز و اشك و آه
نعره ای زد رفت تا عرش و سما
كرد عالم را به داغش مبتلا
در دل افلاكیان شد همهمه
فاطمه آمد كنارِ علقمه
غم گرفته حالت مولا حسین
شد خمیده قامت مولا حسین
خاك ریزد همچو مادر بر سرش
كشته شد پشت و پناهِ لشگرش
رشته ی تدبیر مولا پاره شد
اهل بیت اطهرش آواره شد

  • جمعه
  • 30
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 23:3
  • نوشته شده توسط
  • حسن فطرس

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران